داستان شماره 16 - دسته گل
.: گوینده: حسن حاجی قاسمی :.
برای دانلود رایگان کتاب صوتی به ادامه مطلب مراجعه کنید
متن داستان دسته گل :
پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود . دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت. وقتی به ایستگاه رسیدند، پیرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت: می دانم از این گل ها خوشت آمده است. به زنم می گویم که دادم شان به تو. گمانم او هم خوشحال می شود. دختر جوان دسته گل را پذیرفت و پیرمرد را نگاه کرد که از پلههای اتوبوس پایین می رفت و وارد قبرستان کوچک شهر می شد.
:::: دانلود فایل ::::::::::..
1 | دانلود فایل صوتی این نوشته | 18:33 | دانلود با کیفیت 128 | ||||||