داستان شماره 6 لمس باران

.: گوینده: حسن حاجی قاسمی  :.

برای دانلود رایگان کتاب صوتی  به ادامه مطلب مراجعه کنید


متن داستان لمس باران:

کنار پارک در گوشه ای خلوت نشسته بود و عصای سفید جمع شده اش را محکم در دست گرفته بود.

صدای غرش آسمان او را به خود آورد.

از جا برخاست و دستش را برای گرفتن قطرات خنک باران دراز کرد.

ناگهان سردی چیزی را در کف دستش حس کرد.

پسرک در حالی که با عجله از کنارش می گذشت فریاد زد: مامان! پول رو دادم به اون گداهه.