شعر دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

.: شاعر: حافظ / گوینده: ژاله صادقیان :.

برای دانلود رایگان دکلمه به ادامه مطلب مراجعه کنید


  • شعر دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود از حافظ  :

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود   تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی   جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود می‌دانست   و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
گر چه می‌گفت که زارت بکشم می‌دیدم   که نهانش نظری با من دلسوخته بود
کفر زلفش ره دین می‌زد و آن سنگین دل   در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت   الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد   آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ   یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود