♦ بخشی از متن نمایش رادیویی پیرمرد و دریا:

 

«سانتیاگو» ماهی گیری پیر و باتجربه است که برای بزرگ‌ترین صید زندگی‌اش به تنهایی دل به دریا می زند و تا عمق بیکران‌های دور پیش می‌رود. او در این سفر حماسی امیدوارانه با دریا و ماهی غول‌پیکر وارد مبارزهٔ مرگ و زندگی می‌شود....

«سانتیاگوی پیر»، صیادی که ماهی گیران می‌گفتند دچار نحوست و بخت برگشتگی شده، مجبور می‌شود تنها به دریا برود؛ چرا که «مانولین» یعنی پسری که در چهل روز اول همراه او بود، به فرمان پدرش با «بلاسکوی» ماهی گیر به دریا رفت.


پیرمرد به تنهایی راهی صید می‌شود و با قایق خالی برمی‌گردد و هر روز پسر در ساحل منتظر اوست تا ببیند چه زمانی صیدی را به همراه خودش می‌آورد و به این ترتیب به باور موهوم بخت برگشتگی و نفرین شدگی که باور ماهی گیران آنجاست، پایان دهد. 
یک روز صبح زود، مثل همیشه، مانولین می‌رود که به سانتیاگو در به آب انداختن قایقش کمک کند، اما مادرش او را از همراهی با سانتیاگو نهی می‌کند و پدر هم با خشونت سعی دارد که فکر سانتیاگو را از سرش بیرون بیاورد. اما چون مانولین زیر بار نمی‌رود، پدر سعی می‌کند با مشت‌هایش او را متقاعد کند، ولی مشت‌های پدر هم کاری نیست و مانولین باز هم به سراغ سانتیاگو می‌رود؛ با این تصمیم که برای صید ماهی همراه او برود.


سانتیاگو در مقابل تقاضاهای مکرر مانولین «نه» می‌گوید و تنها راهی صید می‌شود، اما باز هم دست خالی برمی گردد. سرانجام روز هشتاد و پنجم سانتیاگو ماهی بزرگی را که در انتظارش بوده صید می‌کند. اما در این صید، خودش هم صید می‌شود. ماهی بزرگی که به قلاب افتاده، آهسته آهسته دور می شود و عمق دریا را در پیش می‌گیرد و در این رفتن، قایق پیرمرد را هم با خودش می‌برد. صیادها نیامدن سانتیاگو را هم نتیجه بخت بدش می‌دانند و تصمیم می‌گیرند گارد ساحلی را برای پیدا کردن او خبر کنند. 


اما فردا باز هم از سانتیاگو خبری نیست. حتی گارد ساحلی هم نتوانسته او را پیدا کند. صیادهایی که یک روز همگی پشت به سانتیاگو کرده بودند، دنبال کسی می‌گشتند که بار گناه آنها را به دوش بکشد و در این میانه پدر مانولین را انتخاب کردند. به خاطر پدر مانولین بین ماهی گیرها اختلاف افتاد. اختلاف به درگیری انجامید و پدر مانولین که دیگر به رفتار اشتباه خودش پی برده بود، راه خانه را در پیش گرفت. 


سرانجام صبح چهارمین روز، نبرد پیرمرد و ماهی عظیم آغاز شد. یک لحظه که ماهی نزدیک قایق رسید، سانتیاگو نیزه‌اش را به طرف او رها کرد و دریا از خون قلب ماهی رنگین شد. همان روز صبح، پدر مانولین برای اولین بار به نرمی با پسرش صحبت کرد و به او اجازه داد که به سراغ کلبه سانتیاگو برود تا ببیند پیرمرد برگشته است یا نه. اما سانتیاگو هنوز در دریا بود و قصد داشت ماهی بزرگش را به ساحل برساند؛ غافل از این که با پخش شدن خون ماهی، کوسه ها از راه می‌رسند.


چند ساعت بعد، اولین کوسه به ماهی پیرمرد می‌زند. سانتیاگو کوسه را با نیزه از پا در می‌آورد. کوسه با نیزه‌ای که به تن دارد، می‌میرد و در آب فرو می‌رود. پیرمرد ناچار کاردش را سر پارو می‌بندد و منتظر کوسه‌های بعدی می‌شود که قرار است از راه برسند. 
مانولین همچنان در ساحل منتظر سانتیاگو بود که پدرش از راه رسید و مهربان و صمیمی جویای حال پیرمرد شد. لبها به گفت وگو گشوده شد و خاطرات گذشته بر زبان آمد و دست آخر راهی خانه شدند. در حالی که قلب مانولین همچنان در ساحل، منتظر دیدار پیرمرد بود.

 


 

► لینک های دانلود نمایش رادیویی: 

 

  01    نمایش رادیویی پیرمرد و دریا - فصل اول      27:41   دانلود رایگان
  02   نمایش رادیویی پیرمرد و دریا - فصل دوم 30:14   دانلود رایگان
  03   نمایش رادیویی پیرمرد و دریا - فصل سوم 25:56   دانلود رایگان
  04   نمایش رادیویی پیرمرد و دریا - فصل چهارم 22:11   دانلود رایگان
  05   نمایش رادیویی پیرمرد و دریا - فصل پنجم 26:04   دانلود رایگان
  06   نمایش رادیویی پیرمرد و دریا - فصل ششم 26:16   دانلود رایگان
  07   نمایش رادیویی پیرمرد و دریا - فصل هفتم 21:17   دانلود رایگان
  08   نمایش رادیویی پیرمرد و دریا - فصل هشتم 28:14   دانلود رایگان
  09   نمایش رادیویی پیرمرد و دریا - فصل نهم 34:40   دانلود رایگان